جدول جو
جدول جو

معنی کلان سال - جستجوی لغت در جدول جو

کلان سال
پیر، سال خورده
تصویری از کلان سال
تصویر کلان سال
فرهنگ فارسی عمید
کلان سال
بزرگسال، سالخورده، سالمند، کهنسال، مسن
متضاد: جوان، خردسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلان سالی
تصویر کلان سالی
سال خوردگی، پیری
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
توانای در کار و عمل مانند آسمان. (ناظم الاطباء) ، کارآزموده. مجرب. حاذق. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
پیر و سالخورده شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ربرت کاولیه، سیور دو، جهانگرد فرانسوی، مولد روئن حدود سال 1640 و وفات 1687، وی لوئیزیان و مسیر می سی سیپی را کشف کرده است
سن ژان باپتیست دو، نام شانوان ریمس، مولد ریمس، وی مؤسس جمعیت برادران مکاتب مسیحی است، (1651-1719 میلادی)
فردینان، یکی از مؤسسین سوسیالسیم آلمان، مولد برسلو، مقتول در جنگ تن بتن، (1825-1864 میلادی)
آنتوان دو، نویسندۀ فرانسوی، مولد حدود سال 1388 و وفات پس از سال 1462 میلادی
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی
بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش.
خاقانی.
ز تاریخ کهنسالان آن بوم
مرا این گنجنامه گشت معلوم.
نظامی.
کهن سالان این کشور که هستند
مرا بر شقۀ این شغل بستند.
نظامی.
همان صاحب سخن پیر کهن سال
چنین آگاه کرد از صورت حال.
نظامی.
کهن سالی آمد به نزد طبیب
ز نالیدنش تا به مردن قریب.
سعدی (بوستان).
شنید این سخن مرد کارآزمای
کهن سال و پروردۀ پخته رای.
سعدی (بوستان).
، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد:
مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت.
خاقانی.
ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال
کش ز شب و روز حام و سام برآمد.
خاقانی.
که می داند که این دیر کهن سال
چه مدت دارد و چون بودش احوال.
نظامی.
فرودآمد بدان دیر کهن سال
بر آن آیین که باشد رسم ابدال.
نظامی.
ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
آنکه سر بزرگ دارد. سرگنده. و رجوع به کلان شود
لغت نامه دهخدا
نه پیر و نه جوان، میان این دو، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ فُ)
کمانگر و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). کمان سازنده. آنکه کمان سازد. (فرهنگ فارسی معین) :
ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز
همه باریک بین و راست انداز.
نظامی.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
بزرگ سر بودن. گنده بودن سر:
باوی است از کلان سری همسر
خر دجالک درازرکاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ وَ)
سازندۀکلاه. کلاهدوز. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از آن که برای دیگران پاپوش دوزد و تولید مزاحمت کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماده بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سالمند. به زاد برآمده. مقابل خردسال. که سال بر او بسیار باشد. پیر. مسن. بزرگسال. بسیارسال. هرم. طواز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قلحم. (صراح اللغه) ، پیر. سالدیده. مسن. (ناظم الاطباء). مقابل خردسال و میان سال. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ بَ)
آنکه از نمد کلاه سازد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که کارش تهیۀ کلاه نمدی از پشم و کرک است. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کلاه نمد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیری. کبر. بسیار سالی. به زاد برآمدگی. هرم. قحارت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیری. سالدیدگی. افزونی و بسیاری عمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
پیر و سالخورده گردیدن. تعوید. اقلحمام. کهامه. عساء. عسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میان سال
تصویر میان سال
نه پیر و نه جوان، میان این دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان ساز
تصویر کمان ساز
آنکه کمان سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانسالی
تصویر کلانسالی
سالدیدگی مسنی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه عمر بسیار کرده سالخورده معمر، قدیم دیرینه: تمدن کهن سال ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاه ساز
تصویر کلاه ساز
کلاهدوز، آنکه برای دیگران پاپوش دوزد و تولید مزاحمت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانسال
تصویر کلانسال
مسن سالدیده مقابل. خرد سال و میان سال. پیر، مسن، بزرگسال، سالمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهن سال
تصویر کهن سال
سالخورده
فرهنگ فارسی معین